رفقا خاطر خود شاد بداريد و ره غم مسپاريد و گل و لاله بياريد و به هر سو بگذاريد كه يك بار دگر فصل بها آمد و نوروز در آمد ز در و كرد طبيعت هنر و ابر برآورد سر و ريخت ز باران گهر و سبز شد از نو شَجر و داد نويدِ ثمر و گشت جنان جلوه گر و يافت جهان زيب و فَر و لطف و صفایی دگر و كرد غم از دل به در و می دَهدت باد بهاری خبر از طی شدن فصل زمستان، كه كنی ترك شبستان و تو هم چون گل خندان، بزنی خيمه به بستان و ببينی كه گلستان، ز گل و لاله و ريحان، زِ باريدن باران، شده چون روضه ی رضوان، همه پُر لاله ی نُعمان، همه پر نرگس فتّان، همه پر گوهر و مرجان. غرض ای نور دل و جان، مَنشين زار و پريشان، كه شوی سخت پشيمان، چو دهی فرصت عيش و طرب از دست درين فصل دل انگيز و فرح زا كه صفا داده به هر باغ و به هر راغ و چنان ساحت فردوس برين كرده جهان را.